دست به کاری زنم که غصه سرآید
تجربههای بیکاری چند نفر از ما درباره گذران زندگی، بیکار
نگار حسینخانی ـ روزنامهنگار
اینجا قرار نیست آماری را با شما در میان بگذاریم. در این مجموعه یادداشتها قصد داریم، به تجربههایی از دوران بیکاری بپردازیم؛ تجربههایی تلخ و شیرین که در عین ناباوری از سر گذراندهایم و در همان ناباوری جهان هنوز ادامه دارد و ما همچنان زندهایم. بیکاری عارضه نوظهوری نیست؛ امری اجتنابناپذیر است. هر روز در جهانی زیست میکنیم که آبستن اتفاقهای غریبی است و هر یک از این رویدادها ممکن است ما را از چرخه معمول زندگی خارج کرده و در دور دیگری بیندازد. آنچه مسلم است، تا روزی که زنده هستیم تجربه میکنیم اما تجربهها هیچگاه به ما قول آن را ندادهاند که جانکاه و طاقتفرسا نباشند. ما تنها در گوشهای از این جهان زندگیمان را دستخوش اتفاقاتی خواهیم دید که ممکن است در خیلی از آنها نهتنها مقصر نبوده که حتی دخیل نباشیم. مثال آشنایی میآورم؛ شیوع ویروس کرونا. کدامیک از ما حتی برای لحظهای چنین خوابی برای جهان دیده بود. چطور میتوان در جریان متزلزل زندگی چنین امری را برنامهریزی کرده و از گزند اتفاقات آن در امان ماند؟ بیشک آنچه مسلم است تطبیق زندگی و تقویت روان برای سازگاری با این رویدادها بر هر یک از ما واجبتر از هر امری است. بیآنکه در چرخه باطل افسردگی و ملالت گرفتارشویم، باید به این فکر کنیم، چگونه میتوان بهترین بهره را از خوابهای کابوسوار جهان برد. در این یادداشتها نیز بیآنکه فرض و پیشفرضی از آنچه خواهیم شنید، داشته باشیم، فقط خواستیم تا دوستانی تجربههایشان را از دوران بیکاری با ما در میان بگذارند اما برآیند آنچه به دستمان رسید، نشان از آن دارد که ما همچنان بالقوه طالب زندگی هستیم و این امر ما را پیش از آنکه خود تصور روشنی از آن داشته باشیم بهسوی مطلوب خواهد کشاند. تمام یادداشتهای موجود در این صفحه به ما نشان خواهد داد، چطور جمله کلیشهای تبدیل کردن تهدید به فرصت هنوز کارایی دارد، درحالیکه ما از این جمله ملولیم و برایمان شعاری بیش نیست.
همگی متضرریم
هادی تقیپور
اواخر سال1398 بود که ویروس کرونا جهان را گرفت. آن زمان در فرودگاه امامخمینی، در جایگاه تشریفات اختصاصی کار میکردم. 8سال بود که در آن قسمت مشغول بهکار بودم. با شیوع ویروس همه فعالیتها به حالت نیمهتعطیل و تعطیل درآمد و این امر بر حجم پروازها نیز بیتأثیر نبود اما هیچکس استثنا نبود و همه در شراط یکسانی قرار داشتیم. از اینرو درک وضعیت کارفرما برای کارگر و متقابلا درک کارگر برای کارفرما چندان سخت نبود. ما میدانستیم همگی در وضعیت موجود، متضرر هستیم اما عدهای از این شرایط سوءاستفاده کردند.
در همان ابتدای این تنگنا قرار داشتیم که سرویس ایابوذهاب کارمندان از فعالیت بازایستاد. به همینخاطر برای کسانی چون من که باید خود را از شرق تهران به فرودگاه میرساندند و از وسیله شخصی استفاده میکردند، این رفتوآمد رقمی معادل 500هزار تومان در ماه اضافه بر هزینههای دیگر به مخارج خانواده تحمیل کرد. پس از حذف سرویسها، دریافتی حقوق نیز تغییر کرد. ماهانه یک تا یکونیممیلیون تومان حقوق میگرفتیم؛ مبلغ حداقلی که از حداقل حقوق تعیین شده توسط دولت هم پایینتر بود. اما مدتی نگذشت که بخش اداری برگههایی برای امضا کردن مقابلمان گذاشت؛ مبنی بر اینکه 8میلیون تومان بهعلت کسر کار بدهکاریم. بیشک ما که حقوق کاملی دریافت نکرده بودیم این امر را نپذیرفته و از امضای آن خودداری کردیم. همین باعث اخراج بعضی از افراد شد که من نیز از آن دسته بودم.
در همین دوران بود که پروسه شکایت در اداره کار و بیمه بیکاری آغاز شد. خوشبختانه حالا این کار بدون مراجعه حضوری هم ممکن است. پس از انجام اقدامات لازم جلسهای با حضور نماینده کارفرما، نماینده کارگر و عضوی از آن اداره به شکایت رسیدگی شد. از آنجا که آگاهی درباره بعضی مسائل مربوطه را داشتم، اعلام کردم یکماه از پایان قراردادم گذشته و امضا نکردن قرارداد تازه از سوی پیمانکار به منزله قرارداد دائمی خواهد بود. اگرچه موضوع چنان که قانون پیش روی کارگر قرار داده رقم نخورد. میتوانستم پرونده شکایت را در همان نقطه نگذاشته و آن را دقیقتر دنبال کنم اما چون اهل تنش و استرس مداوم در زندگی نبودم و نیستم، به مرحلهای در این روند شکایتبازی رسیدم که فقط میخواستم این ماجرا تمام شود. هرچند توانستم از بیمه بیکاری برخوردار شوم. از آنجا که سابقه کار و فعالیت در بورس داشتم، توانستم از پس مخارج بربیایم. بیکاری حاشیههایی ایجاد میکند که دور از ذهن نیست. وقتی فرد مشغول کار است، انرژی و زمان را بین کار و زندگی شخصی تقسیم میکند و این خود مانع از بروز اتفاقاتی در زندگی خواهد شد، اما فرد بیکار همواره با مسائلی روبهرو است که چندان علاقهای به روبهرو شدن با آن به شکل معمول ندارد.
عادی شدن کابوسها
فرزانه حسینخانی
یکماه بیشتر از شیوع ویروس کرونا نگذشته بود که تعطیلی مشاغل به شکل جدیتری مطرح شد. آن روزها همه درگیر کیفیت الکلی بودند که با آن باید همهچیز را میشستند؛ از دستگرفته تا کفش و لباس و خوراکی. بین صنعتی و بهداشتی فاصلهای میگذاشتند و به این فکر میکردند چقدر از الکل 90درصد را باید با آب مخلوط کنند که 70درصد به آنها بدهد و بتوانند بیشترین تأثیر را در نابودی ویروس کرونا داشته باشند. ویروس! چیزی که نمیشناختیم و با وسواس افتاده بودیم به جان دستهایمان تا 20ثانیه پشت و رو بسابیم، بلکه این موجود ناپیدا را مغلوب دانش کرده باشیم. چقدر 20ثانیه را شمرده باشیم، قبول است؟ گاهی یک دقیقه کف بهدست میمالیدیم و هی 20ثانیه را از سر به ته و از ته به سر میشمردیم، بلکه حواس پرتمان ویروس را وسوسه نکند، به جانمان بیفتد. حالا از آن روزها گذشته؛ از روزهایی که در مهد به بچهها درس میدادم و کارگاهها و کلاسها یکی پس از دیگری برگزار میشد و تمامی نداشت. یکماه از همهگیری گذشته بود که مهدکودکها تعطیل شدند. مدیران مهدها که همه درآمدشان از یکیک بچهها تامین میشد، اول به این فکر افتادند همهچیز را مجازی برگزار کنند و این یعنی شروع کار سخت ویدئوگرفتن و کاردستی درست کردن جلوی دوربین و ارتباط بیپایان شبانهروزی با پدر و مادرها و بچههایی که قرار بود در محیطی امن یاد بگیرند اما همهچیز ساده نگذشت. کمکم این رویه برای پدر و مادری که بیش از آموزش فرزندش را بهخاطر مشغلههای روزانه به مهد میفرستاد بیمعنی شد.
بیمعنی شدن هم در این برهه یعنی قطع هزینهای که هر ماه مجبور بود به مهد بپردازد. خب! پیداست مدیران هم با جیبهای خالی چندان صرفهای در این ادامه دادن ندیدند؛ همین، آغاز بیکاری یک معلم مهدکودک است. به استثنای اینکه خیلی زود پیگیر ورود به جرگه بیکاران و بهرهمندان از بیمه این گروه شدم، به این فکر افتادم در آغاز تجربهای جمعی و مورداستقبال، یعنی کسبوکار خانگی آستین همت را بالا بزنم و کار خودم را شروع کنم. در این مدت از همه دانش اندوخته استفاده کرده و در خانه اتاقی را برای کار کردن انتخاب کردم. بعد به آن وسعت دادم. حالا همه خانه کارگاه من است با خیل سفارشهایی که هر روز مجبورم برای رساندنشان زودتر از خواب بیدار شوم و به خانه که حالا کارگاه شده، بروم. در همین مدت از تجربههایم در زمینه آموزش نیز کتاب کاری برای کودکان، مربیان و مادران نوشتم که حالا در دست ویرایش است. روزهایی که قرار بود خیلی زود تمام شود و کابوسمان بود، ودیعهای نیز برایمان داشت و حالا عادتمان شده. حالا بیش از 2سال از آن ماه میگذرد و زندگی چیزهای نوتری برای من به ارمغان آورده است.
به ما میگویند تعطیلهای گروهچهارم!
شاهین براتپور
بیش از اینکه شیوع ویروس کرونا مستقیما بر کسبوکار من تأثیر گذاشته باشد، یعنی مثلاً منجر به تعطیلی کار یا تعویق در خدماترسانی بهخاطر رعایت پروتکلهای بهداشتی شده باشد، جیب خالی مردم بر کار من تأثیر گذاشت. البته خب همین هم باز از تأثیرات شیوع کروناست. همانطور که عرض کردم این تأثیر مستقیم نیست، غیرمستقیم است. خود ویروس با ما کاری نداشته، اما خب جیب مشتریهایمان را از پول خالی کرده است؛ چون بسیاری از آنها بیکار شدهاند یا بازارشان کساد شده است. کسادی بازار دیگران، بدیهی است با کسادی بازار ما در ارتباط است. بالاخره بحث بر سر گردش پول است؛ آنها پولی ندارند که بابت محصولی که من تولید میکردم بپردازند. کار من، تولید کالای تزئینی و دکوری برای خانهها و مغازههاست؛ یعنی جزو کالاهای غیرضروری محسوب میشود. در این شرایط، نهایتا مردم بتوانند شکمشان را سیر کنند و دیگر به فکر این نیستند که فلان مجسمه یا تابلو را بخرند و خانه و مغازهشان را با آن تزئین کنند. بهنظرم جز مشاغلی که مستقیما از شیوع ویروس کرونا آسیب دیدهاند، مشاغلی چون خدماتی که من ارائه میدادم نیز بساطشان با این ویروس برچیده میشود. رونق فروش کالای غیرضروری، منوط به ثبات بازار و رونق دیگر مشاغل است. پولی که مردم بابت کالای تولیدی من پرداخت میکردند، پولی بود مازاد بر هزینههای جاری، معمول و ضروری زندگیشان؛ خب، حالا چنین پساندازی نمیتوانند داشته باشند.
ما ابتدا در همان ششماه نخست سال گذشته مغازه را تحویل دادیم و کار فروش حضوری را تعطیل کردیم. خب از آنجا که کار ما جزو مشاغل گروه چهار محسوب میشد، با هر اعمال محدودیتی به تعطیلی کشانده میشدیم. همکارانمان به شوخی به ما میگفتند همیشه تعطیلهای گروه چهارمی! از اینرو سال گذشته جز یکی،دو ماه، مغازهمان باز نبود. بعد از آن خواستیم مثل دیگر مشاغل مشابه خودمان، کسبوکارمان را به فضای اینترنت بکشانیم. پولی دادیم و سایتی طراحی کردیم که کارش نگرفت. سپس به صفحهای در اینستاگرام روی آوردیم. آنجا پول برای تبلیغات صفحه خرج کردیم اما در نهایت جز چندصدنفر دنبالکننده پیدا نکردیم. شاید از ابتدای سال تا همین ماه پیش، 2مشتری بیشتر نداشتیم. خب با چنین وضعی نمیتوانستیم ادامه بدهیم. کار صفحه را هم متوقف کردیم. میتوانستیم همینطور اثر تولید کنیم و توی صفحه بگذاریم اما تولید، نیازمند تهیه مواداولیه است. مواداولیه کار ما هم در همین مدت قیمتش چندبرابر شده است. نمیتوانستیم به امید مشتری احتمالی همینطور مواداولیه بخریم و تولید کنیم و روی دستمان باد کند. واقعا دیگر نمیدانیم چه باید بکنیم. چند نفر از همکارانم با خودروی شخصیشان به مسافرکشی روی آوردهاند و بهخاطر ارتباط مستقیم با مردم، مبتلا به کرونا هم شدهاند. من که خودرو هم ندارم تا شده حتی با سری نترس از کرونا، مسافر سوار کنم. همینطوری نشستهایم در خانه تا ببینیم چه میشود.
در تجربههای جهانی حل شدم
زینب موحد
تصور وضعیت موجود در هیچ برههای از زندگی برایم قابلتصور نبود. اول حس میکردم رو دست خوردهام، بعد همهچیز تغییر کرد. انگار عصبانیتم فروکش کرده باشد، توانستم خود را با وضع موجود وفق دهم. نمیگویم حالا شرایط خوبی دارم، چون ندارم. فشار اقتصادی همانطور که بر همه خانوارها فشار آورده، وضعیت مالی من را هم تحتتأثیر قرار داده است. اما حالا آرامتر هستم و میتوانم بعد از 2سال فکر کنم این تغییرات آنقدر هم که فکر میکردم وحشتناک نبوده. شاید هم چون دیگر به خیلی چیزها از پیش فکر نمیکنم و با شرایط موجود پیش میروم اینطور است اما وقتی تورهای مسافرتی تعطیل شد، من که تورلیدر بودم و همه درآمدم را از این راه کسب میکردم یکباره همه آرزوهایم را نقش بر آب دیدم. تورها تعطیل شده بود. رفتوآمد به شهرها و کشورهای دیگر ممکن نبود. قراردادها فسخ میشد و صنعت گردشگری با ضربه مهلکی روبهرو شده بود. هرچند هنوز از آن شوک بیرون نیامده است، اما ادامه پیدا کردن هر روزه این ماجرا وضع را وخیمتر میکرد. مردم از سفر هراس داشتند و کمتر کسی بود به این فکر کند میتوان بیرون از خانه هم زنده ماند.
همین شد که پس از روزها گردش در سایتها و صفحات مجازی یک روز تصمیم گرفتم کاری کنم. همین شد که تورهای مجازی برپا کردم و از عکسها و تجربههایم نوشتم. کمکم صفحهام رونق گرفت و مخاطبانی پیدا کرد. در کنار این کار از ارتباطم با مردم در شهرهای مختلف استفاده کردم و شروع کردم به فروش محصولات و سوغاتیهایی که میشد با بستههای پستی بهدست خریداران رساند. همین هم باعث شد کمکم به این فکر کنم، روی محصولات با بستهبندیهای دلخواه، اسم برندی را برچسب کنم که میتوانست کمی وضعیت ناچاری این روزها را تغییر دهد. وقتی این پیشنهاد را با چند نفر مطرح کردم، از آن استقبال شد.
دوستانم در شهرهای دیگر من را با صاحبان کالاهایی مرتبط کردند که میخواستند خریدارانی برای محصولشان دست و پا کنند. شعار من هم همین شد؛ یک قرار دوطرفه بین من و صاحب محصول: مشتری از من، محصول از شما. آنها سفارشها را برایم میفرستادند و من آن را بستهبندی کرده و بهدست مشتریها که مخاطبان صفحه گردشگریام بودند میرساندم. حالا چندماه میشود، این وضع چندماه است ادامه دارد و حالا همهچیز تغییر کرده است. اگر روزی دوباره جهان روی چرخ بیفتد و تورها کارشان رونق بگیرد و راهها برای مسافران هیچ ممنوعیتی نداشته باشند، من کار خودم را دارم. تجربهای منحصربهفرد که گاه بیش از آن روزها که در سفر بودم دوستش دارم. من دیگر آدم قبلی نیستم. حتی عصبانی و ناراحت هم نیستم. من در موقعیتی که جهان برایم تدارک دیده، حل شدهام.